خوشبخت یوسف به سفر رفتهء من است
یار سراغ یار دگر رفتهء من است
آینده و گذشتهء محتوم من یکی ست
تقدیر خنجر به جگر رفتهء من است
این چشمه ای که بر سر خود می زند مدام
فواره نیست طاقت سر رفتهء من است
مست است و شور بخت که سر می زند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفتهء من است
هر غنچه ای که سر زند از خاک بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفتهء من است.
"فاضل نظری"
:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 355
|
تعداد امتیازدهندگان : 84
|
مجموع امتیاز : 84